نوشته شده توسط : مهیار

 

آغاز من پایان من

چرا نمی شود که من

زدل برانمت

چرا نمی شود که من

به بد بخوانمت

تو آن عزیزترین کسی

همان غریبه ای که من

فقط خود می شناسمت

تو از خودت بگو به من

بگو چرا رنجیده ای

بگو که من چه کرده ام ؟

من که گنه نکرده ام

جز عاشقانه خواستنت

اگر که عشق تو فقط

جرم من بیچاره است

نگو نگو که توبه کن

که من هنوز می خواهمت

چگونه ای همه کسم

زخود راضی سازمت

بعد از تو یکدم نیا سوده ام

چه خون دلها خورده ام

در حسرت دیدار تو

دست از جهان شسته ام

سلطان قلب من تویی

سامان ده قلبم تویی

تو که دلم را بستی

ول کردی آن را رفتی

پس بیا سامان بده

این قلب بی سامان من

آخر تویی ای جان من آغاز من پایان من

 



:: موضوعات مرتبط: آغاز من پایان من , ,
:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد